با یاد و تمنای یاری از پروردگار و تمام اهل درستی و نیکی و حق و عدالت با عقاید و آیین های گوناگون
انسان عاشق گوهرِ بی همتاست ولی بدون پرورش همانند درختی که شاید میوه دهد شاید خود و دیگران را بسوزاند
جایگاه انسان عاشق و دستودلباز ، اهل از خودگذشتگی رو بسیار بسیار والا و رفیع میشمارم و در نظر داشته باشید که اگر عشق در وجودمون نباشه مثل سنگی هستیم که یکجا ساکنه ولی پیرامونش رو احساس میکنه و حتی وصفش بسیار سخت و عجیبه ولی همین انسانه عاشق ، عاشقِ هرآنچه که باشه اگر فرماندار خوبی نباشه و از رکنِ اصلیِ تعقل که منطق و به تکامل شناخت نیازمنده استفاده نکنه ، نه اینکه مطلق بشه گفت ولی همونطور که احتمال داره موجب خوبی برای خود و دیگران بشه ، احتماش هست که مشکلساز بشه و اینجاست که ما به این نتیجه میرسیم که اگر در مقاطعی قرار داشتیم که تسلط و اوضاعی که عادی نباشه رو تو زندگی تجربه کردیم ، چه بهتر که مطلقاً منطقی باشیمو ، « باورمند بودنی به آینده که مبنی بر شناختِ صحیح و مطمئن باشه » و به نوعی میشه گفت غالبأ تصمیماتمون بر مبنای عشق تصمیماتیه که ما برای تا به ابد میگیریم پس اگر تو اوضاعِ مذکور تصمیماتی مبنی بر منطق که سنجیده شدست و سرانجام و نتیجه ی مشخصی داره رو بگیریم تا به اوضاعی مناسب و تسلط ذهنی و وجودی برسیم ، عاقلانست .
ما هممون تو زندگیمون میتونیم خودمون رو مثل فرمانداری ( منظور شخصی صاحب دارایی و صاحب فرمان ) در نظر بگیریم که صاحب بسیاری دارایی های ارزشمند و گوناگونه ، چون عاشقِ مطلق باشیم و بخصوص اینکه اوضاع و شرایط مناسب نباشه ، تصمیماتمون میتونه بسیار مشکل ساز بشه ، مثلاً میبینیم یکی بسیار لایقه و به پول نیاز داره ، به یک باره تمام داراییمون رو بهش میبخشیم و یا در حینه جنگه و به سرباز نیاز داره و تمام سرباز ها و یا به کمک و دوست نیاز داره و جونمو براش میدیم و شاید اینها در نگاه اول خیلی هم خوب بنظر برسه و انتظار تحسین داشته باشه ، شاید در اوضاع و شرایطی استثنائی صحیح باشه ولی در کل نه فقط برای خودمون بلکه برای اون جانبِ موردِ دَهش قرار گرفته و دیگران میتونه مشکلاتی بسیار رو به ارمغان بیاره ، مثال ما یک شخص با استعداد رو میبینیم و تمام داراییمون رو بهش اعطا میکنیم ، اگر اون شخص نتونه استفاده ی صحیح داشته باشه هم خودمون قدرتمون رو از دست دادیم و دیگه بدون سرمایه نمیتونیم کاری انجام بدیم و هم اون شخص ممکنه به مشکل بر بخوره و یا تو اوضاعی بحرانی مثل سِیل تمام نیروهامونو رو برای کمکرسانی به یک محدوده صرف میکنیمو و میشه اونطوری که یه محل اونقدر نیرو زیاده که جا و غذا نیست براشون یه جا اونقدر کم که همه تلف میشن و در رابطه با مواجه های وجودیمون هم به همین شکله و تمامی اینها به جهتِ تصمیماتی مبتنی بر عشقِ بیش از اندازست .