با یاد و تمنای یاری از یگانه پروردگار بی‌همتا و (صمد) و تمام اهل درستی و نیکی و حق و عدالت با عقاید و آیین های گوناگون 

وجودیت عشق مبتنی بر اصول صحیح خلقت 

در ابتدا تعریف شخصیم از عشق رو یادآور میشوم ؛ هرآنچه به حدودی نسبت به آن علاقه مند باشیم که تا ابدیت ، آخرت و زمانی که بدون پایان باشد ، خواهان وجودش باشیم ، لهذا انتها و میزان اندازه گیری برای آن نباشد ، همانا منطق ابتدا و انتهایش مشخص و قابل اندازه گیری است . اکنون تشریحی از مفهوم عشق داشتم به چندین نکته اشاره دارم تا منظورم از بیان این مطلب روشنتر باشد ؛ بسیاری از مقوله ها ، بخصوص نزدیکی میان زوج ها را عشق مینامیم با اینکه هرچند در بسیاری مواقع این رفتار نشانه های « عشق » است و زاد و ولد که بقا را تداوم میبخشد نیز بسیاری در قالب مقوله ی عشق بیان میگردد ولی مطلقاً مفهوم وسیع عشق را اینچونین مطلق و محدوم نمیدانم . و اما مقصود بنده از بیان این مطلب این است که بگویم نه فقط هر جریان که مبتنی بر اصول صحیح و متناسب خلقت پیش نرود عشق حقیقی نیست بلکه معتقدم مفهوم واقعیِ عشق هرگز با نادرستی توأم نیست بنابراین عشق جریانی بی انتهاست که تمام آن درست و نیکو است . 

استدلال و برهان ؛ اگر خالق عالمین را به جهت خلق انواع گونه های مخلوقات ، صاحب سلیقه ای بدانیم که بر اساس تناسباتی تکامل یافتند ( به عنوان مثال ماده ای در بدن جانداری مفید و برای دیگری سمی کشنده باشد ) ، در نتیجه میتوانیم بگویم در عالم چیزی بد وجود ندارد و استفاده ی نادرستِ جانبِ صاحب اراده است که موجبات بدی و شر را فراهم میسازد ، بنابراین فرض را بر این میداریم که خالق عالمین ، هر نوع از موجودات را با تفاوتهایی خلق داشته و به جهت « تکامل و بقا » ایشان را حکم داشته که « مطابق با طُرُقی که وی نسبت به وجودیت خویش تعیین کرده » جاری باشند . پس ابتدا تعریفی واحد از واژه ی صحیح داشته باشیم که مطابقت مخلوق با طریقیست که خالق نسبت به خویش برایش تعریف داشته » و حال فرض کنیم تنها وجود خالق است که تا آخرت و آنچه بی اتنها است باقی باشد و عشقِ میان موجودات نیز که قرار است تا به ابدیت باشد ، تنها به واسطه ی مطابقت ایشان با خالقی باشد که مطلق صحیح است .

نتیجه گیری ؛ چونانکه تعریفمان از عشق میان موجودات ، مطابقتِ همیشگیِ دو یا چند جانب با خالق است که تا آخرت باقی باشد ، پس بدون رعایت اصول و قواعد صحیح و متناسب جریان خلقت که از سوی خالق است ممکن نیست و اگر تعریفمان از عشق همان بی انتها بودن باشد ، به جهت تداومِ همیشگی و مطابقت با اصول صحیحی که همواره از سوی خالق است بنابراین عشق هرگز نمیتواند بد باشد .

کاربرد این مطلب در زندگی روزمره ؛ 

فرض کنیم میان دو تن علاقه ای بسیار باشد ، این دو فرد از لحاظ سلامتی و رعایت اصول صحیح زندگی ، دارایی و علم و مسئولیت پذیری هایشان نسبت به یکدیگر ، به بهترین شکل عمل کنند . چونانکه قضاوتی بر رابطه ی ایشان داشته باشیم ، طبیعتاً عشق واقعی را رابطه ی این دو فرد تلقی میکنیم ولی با تمام این تفاسیر فرض کنیم ایندو تن صاحب فرزندی نباشد و در نتیجه رابطه ی این دو تن پس از چندین سال و به واسطه ی مرگ ایشان تمام میشود ولی اگر ایندو فرد فرزندی چه از وجود خویش و یا فرزند خوانده ای داشته باشند ، در طول پرورش او تأثیراتی که بر وجودش داشتند در زمان پس مرگشان هم باقی میماند پس تا مادامی که آن والد نیز صاحب فرزند شود ، این روند ادامه میابد . نکته ؛ مقصود این نیست که تنها تأثیرات موجودات به واسطه ی فرزند داشتن جاودانه و باقی میماند و این تنها مثالی در زمینه ی عشق میان زوج ها است بلکه مقصود بنده است که بگویم نسبت به هر نوع مقوله ، جریان و رابطه در زندگانی میبایست اصولی را رعایت کنیم ، نه صرفاً به خاطر اینکه تأثیر کارهایمان عمیق و همیشگی باشد بلکه عدم رعایت اصول صحیح و متناسب ، به عنوان مثال فرزند نداشتن میان زوجها رابطه ی ایشان را هرچند در طول ایامی طولانی و تا مقاطعی حتی به نحو احسن حفظ میکُنَد ولی پس از اتمام این مقاطع ، بدلیل عدمِ وصل بودن به جریانی بی انتها و تغذیه از آن جریان ، انگیزه و هرآنچه لازمه ی ادامه ی رابطه است ناموجود میشود بنابراین یا با ناخوشی ادامه میابد و یا متوقف میشود . با شرح این مطلب مجدد رابطه ی آن دو فرد به عنوان زوج را فرض کنیم ، آیا بازهم رابطه ی ایشان را بدون وجود فرزند عشق میدانیم و آیا همچنان می‌پنداریم این رابطه تا انتها نیکو باقی میماند ؟ 

مطرح شدن این مثال بدلیل این است که موضوعیست که از سوی اکثریت قابل فهم باشد ولی طبیعتاً بسیاری از جریانات و روابط در زندگی هستند که با نگاهی سطحی آنها را موفقیت آمیز درمیابیم ، از جمله فعالیتهای علمی ، تحصیلی ، کاری و ... ، از این روی برجای آوردن اصولی را در این راستا لازم و واجب نمیدانیم ، هرچند اصولی را رعایت کنیم ، به عنوان مثال زکات علم و زکات دارایی و گاهاً اینچونین میپنداریم که همین حدودِ موفقیتمان کافیست و یا لازم نیست تأثیر فعالیتمان جاودانه باشد ولی گاهاً غافلیم که تداوم موفقیتمان در مقاطعی چندان بلند مدت ، وابسته به برجای آوردن مواردی است که حتی از وجود آنها هم بی اطلاع هستیم . 

تفاوت زکات و مالیات که شماری معتقدند مالیات همان شکلِ مدرن شده و تکامل یافته ی زکات است ؛ بنده بدون اینکه قصد توجه به مسائل دینی را داشته باشم یادآور میشوم ؛ مالیات بخشی از درآمد است که به مجموعه هایی ازجمله دولت ها داده میشود تا به جهت خدماتی برای خویشتن و عموم صرف شود . در واقع ارزشی به عنوان پول است که به جهت رفع نیازهای گوناگون در اختیار سازمانی قرار میگیرد تا آنرا بشکل سامان یافته ، منظم و هدفمند به ما بازگرداند ولی زکات علم و زکات دارایی های گوناگون و اموال میزانی از درآمد است که بدون قرارداد و تعریف روندی به منظورِ چگونه بازگشتنش و بدون انتظار بازگشت داشتنش میپدازیم . 

زکات نیز یک نمونه از مواردی بود که بنده از اصول مهم دانستم و کمتر به آن توجه میشود ، پرشمار از اینچونین اصول است که معتقدم میبایست برجای آوریم به عنوان مثال ، الزام ایجاد روابط علمی و کاری به جهت اهداف گوناگونِ کوتاه و بلند مدت و پرشمار موارد دیگر . 

نکات قابل بررس و مطالب پیوسته ؛ تعریفِ وجود خدا و روح به واسطه ی اد

راک عشق .