با یاد و تمنای یاری از پروردگار و تمام اهل درستی و نیکی و حق و عدالت با عقاید و آیین های گوناگون
« پادشاه فقیر و افسوس»
حکیمی نامی بر دیاری رسیدو اهالی دعوتش داشتند تا با پادشاه دیدار داشته باشد . چونانکه وی در سرای پادشاه درآمد دید که مسکن وی همچون قصر و کاخ نیستو کلبه ای ساده است . پس از همنشینی با پادشاه گفت از تو چیزی میخواهم که اهالی را در دیارت جمع داشته و سخنی گویم و چون پادشاه موافقت داشت پس حکیم به سخن شد و گفت ؛ نزاع های شما به سببِ حضور اینچونین جایگاه ها به صلح مبدل میگردد ، روستاهای شما به واسطه ی سرپرستی و امر های ایشان آباد میگردد و امنیتو آسایش و رفاهو راحتی شما نیز که اینان جملگی بدون حضور ایشان سخت و اندک و بعید است که ثمر آید ، با این حال اگر وضع پادشاه شما این است در عجبم که مردمان این دیار را چه است ؟!