با یاد و تمنای یاری از پروردگار یکتای عالمیان

کتاب اول - فصل یکم ؛ سرآغاز زمین

شناور در تاریکیِ کهکشان ها ، غیر قابل وصف همچون پرواز با فرشتگان ، و درخششی تابنده در اطراف تا زیبایی هایِ در آسمانها که همچون یاقوت ها و الماسهاست نمایان باشد . شاید عجله داشتن رو به شتابزدگی برای مشاهده ی این منظومه ی زیبا بشه تعبیر کرد ؛ پس به اون حبابِ آبی رنگِ شگفت آور نزدیکتر شد ، فرمان داد که روی این آبها فرود بیایم . اهالی کشتیِِ طائری ۱ که از چند دهکده ی کنار هم بزرگتر بود با اشتیاقو خرسندی از ناخدا پیروی داشتندو در حالی که بدنه ی شناور روی سطح آبها آروم می‌گرفت ، لطافت و دلهره ای خاص رو جملگی تجربه میکردند که تنها متعلق به این اقلیم پهناور و محیطِ شگفت‌انگیز بود .

مدتی طولانی نگذشت که عطوفت و سکوت از بین رفت ؛ فواره هایی بزرگ از دلِ دریاها برافراشته می‌جوشید ، ابرها در آسمان با هم متولد میشدندو در همون هنگام که همه بُهت زده ، خیره شده بودند ناخدا گفت به اعماق برویم و بر لُجه ها ۲ ساکن شویم پس سوار بر مرکب‌ها ۳ شدندو به سوی اعماق روان تا جایی که تاریکی به کمال پدید اومد . مُرید ۴ مخصوصِ ناخدا نزدیک شدو گفت قصد دارم ببینم این زیر چه خبره و چه چیزایی هست و حدث میزنم خیلی زیبا و جذاب باشه و ازت می‌خوام با خروجم از کَشتی موافقت کُنی . ناخدا به مُریدِ بُرنا گفت فعلاً مجاز نیست ! برنا بدون اینکه چیزی بگه به سمتِ پنجره ها رفت و هرچی سعی کرد بتونه چیزی ببینه موفق نشد . ناخدا که دریافت ناشکیباییِ برنا مایه ی بیتابیو کلافگیش شده گفت برو تو اتاقم ، تویِ کمدی که بالای تخته خوابه یه دوربینه که روش یه چراغِ استوانه ای نصب شده ، براش دار و باهاش اطرافو ببین فقط مراقب باش که اگر خیلی مجذوبِ تماشا کردن شدی حواست باشه که وظایفت رو مثل بقیه انجام بدیو از زیر کارایی که همه باید تو این کشتی انجام بدن در نری چون معلوم نیست که تا کی باید اینجا بمونیم . برنا با شتاب رفتو دوربینو برداشتو از اولین پنجره به بیرون نگاه کرد و دید کَفِ دریا کُتل هایی ۵ مثلِ کوه های بسیار کوچکِ آتشفشانی هستن که بی‌وقفه از دهَنشون آبِ جوش با فشار فوران می‌کنه و متوجه شد اون فواره های بزرگ و بخار هایی که تو آسمون ایجاد میشد اینطوری بوجود میاد و همینکه درحالِ کنکاش بود شارژِ چراغِ دوربین کم شد و نورش تا حدی کم شد که فقط یک متر جلوتر رو میشد نگاه کرد ولی باز هم منصرف نشدو از پشتِ پنجره ها به بیرون نگاه میکرد تا شاید تو همین فاصله چیزی رو پیدا کنه تا بیکباره متوجه چیزی عجیب شد ! یه سری موجودات زنده ی بسیار ریز اونجا بودن که فقط با دوربینِ قویِ ناخدا میشد دیدشون و از اون عجیب تر اینکه نوره دوربین هر طرف می‌رفت ، یه تعدادی از اونها هم بدنبالش می اومدن . برنای که حسابی در تأمل بود که این موجودات چی هستن ، توجهش به تابش نوری که از بیرونِ پنجره ی پشت سرش بود جلب شد ، به عقب برگشتو با سرعت به سمتش رفت و چیزی بسیار عجیب دید ! حوریانی آذرگون ۶ که زیرِ حفره های سخره سنگ‌های کوچیک و بزرگه کف دریا میرفتن و تو هر کدوم که می‌دمیدن کلی از اون موجودات ریز ، همراه با فوران آب بیرون میشد ، گویی شبیه به اَخگری ۷ بود که از چندین تنه ی قطور درختی کهنسال و سبز پدید اومده باشن و شراره هایی ازشون متولد میشدن که همون موجودات ریز بودن . برنا دیگه نمیتونست طاقت بیاره و باید لباس قواصی میپوشیدو می‌رفت زیره آب تا از نزدیک اون فرایند رو ببینه . با اینکه هیجان و اشتیاق تمام وجودش رو دربرگرفته بود یادش اومد که باید ابتدا از ناخدا مجوزِ خروج از کشتی رو می‌گرفتو چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید تا ناخدا رو پیدا کردو تا شروع به تعریفو تقاضای موافقت کرد ناخدا بهش گفت برنا ، هر موقع تو زندگیت با انسانی خودخواه مواجه شدی که ازت درخواستی داشت ، ازش درباره ی رفتارش و اینکه چرا اونطوری که بنظرت خودخواهانست رفتار می‌کنه بپرس البته باید خیلی با شهامت باشی چون هم قضاوت دیگران کار ساده ای نیست و هم اینکه اگر متقاعدت کنه و دلیلی در برابرش نداشته باشی تا خودخواهیش رو ثابت کنی لازمه باهاش موافقت کُنی ، هرچند که دلایلش موجه نباشه پس حالا تو بهم بگو چطوره که وقتی میبینی صدها نفره دیگه تو این وضعیتِ خاص در حاله انجام وظایشون هستن تو میخوای که من ریسکِ از دست دادنه جونت رو بپذیریم و اجازه بدم تنها بری به اعماق آب‌های سیاره ای که هیچ شناختی ازش نداریم؟! 

برنا گفت مطمئن باش که حرکتی به سمته موت نیست بلکه به جهتِ حیات و زندگیه و آره می‌دونم با این جواب نتونستم قانعت کنم و حتی شاید متوجه نشدی چی گفتم ولی لااقل بپذیر که الان تو کشتی هیچ کاری نیست که من بخوام انجام بدمو برخلافه اونچه که فکر میکنی ، شاید مهمترین وظیفه ی من اینه که تو اولین موقعیت برم زیره آبو از نزدیک ببینم واقعاً اونجا چه خبره ، اصلاً یه لحظه به این فکر کن چرا ما باید اینجا باشیم ، چرا تو این سیاره ای که از همون لحظه ی اول که دیدیمش احساس کردیم که با تمام سیاره های دیگه حتی ظاهرش هم بسیار متفاوته باید فرود می اومدیمو وقتی دریا متلاطم شد ، با اینکه میتونستی فرمان بدی که بریم ، گفتی بریم تو اعماق دریا . شاید من برنا باشم ولی خوب فهمیدم که تو هم خودت اینو انتخاب کردی و انگار یه نیرویی به این سمت ۸ تحریضت میکرد پس همون‌طور که خودت مانعِ کنجکاوی و تمایلِ سنجیده و عاقلانت نشدی ، آیا درسته که مانع من بشی ؟ من باور دارم که اینا همینجوری شانسی نیست ، همون‌جوری که هیچیز شانسی نیستو دلایلی درش نهفتست و این مثلِ یک اتفاق مهمه برام که البته میتونی مانعش بشی و هر لحظه ممکنه فرمانه خروج از سیاره رو بدی و دیگه هیچ موقع نتونم فرصت کشفِ اون وقایع رو داشته باشم ! سپس لبخندی زیر لب برنا اومد و بعد ناخدا هم که نتونست جلوی نوشخندِ ۹ توأمِ با تأملی که نمیشه انکار کرد که با نگرانی در هم آمیخته و نمایان بود رو بگیره گفت تو این لحظه پاسخم منفیه ولی فقط چند لحظه چیزی نگو ، امان بده تا فکر کنم ! 

ناخدا بعد از چندین دقیقه لب به سخن گشودو گفت من در رابطه با جمعیت این کشتی ریسکی انجام ندادم و همون اندازه که تو آسمون خطر ناکه ، شاید اینجا بسیار امنتر هم باشه و با اینکه رفتن تو زیر آب بدون خطر نیست ولی نمیتونم این فرصت رو ازت دریغ کنم ولی فراموش نکن که این کار با اراده ی خودت انجام میشه پس خودت نسبت بهش عهده مند باش .

عجیب بود ولی گویی برای برنا فرصت زندگی کردن بوجود اومده بود و انگار تازه متولد شده بود و غافل از اینکه اونجا چه خبره با کنجکاوی لباسهای قواصی رو پوشید و همینکه وارد اعماقِ تاریک شد چند شیء نورانی به سمتش حرکت کردنو گفتن نگران نباش ما همه چیزو برات تعریف میکنیم و تمام این موجوداتی که این زیر هستن میتونن صحبت کنن ولی چون زبونشون رو بلد نیستی ما برات به زبوون اونها ، تو گوشت زمزمه میکنیم فقط یادت باشه که هرچی به گوشت رسید دلیل نمیشه گفته ی ما باشه . برنا که حتی برای لحظه ای اضطراب و ترس نداشت تبسمی کردو شنا کنان به سمته اون حفره ها رفتو فرشته ها هم گرداگردش حرکت میکردن ، شروع به پرسش کردو فرشته ای که از همه کوچکتر بود بهش گفت اون حفره ها تا دلِ آتشکده هایی بزرگ که زیر ماسه های دریاها روشنه راه دارن و اون حوریانِ آذرگون که میبینی به قلبه ذرات میدمن ، بهشون میگیم فرزندانِ خالقِ خورشید که با او نسبت دارندو یومی از سمته خورشید به اینجا اومدن . اون موجودات ریز که مثلِ شراره های آتش هستن با اینکه همشون رو شبیه به هم میبینی ، خیلی با هم متفاوتن همشون در ابتدا به سمته نور حرکت میکنن ، همون‌طور که از آتش سرشته شدنو برای حیات به نور احتیاج دارن و حالا اگر میخوای بشنویشون یک گوشِت رو بهشون نزدیک کن و من هم تو یک گوشه دیگرت میخونم که چی میگن . برنا با خنده ای از سره شوقو هیجان ، با شگفت زدگی بهشون نزدیک شد و شنید ؛ زیباترینِ وصفیات تو از من شکل میگیره ، عشق ، چیزی که روزی باهاش قلب پدید میاد و در دله منه و در دله توست و همون‌طور که تو دلت میخواد الان به سمته من بیای من هم دلم میخواد به سمته نور برم و برنا باز هم با سرمستی لبخندی زدو به سمته دیگری رفتو با گوشش شنید که اون ذره می‌گفت من روزی گیاه و علفی دانه دار میشم ، نباتات ۱۰ فرزندانِ من هستند که همچون پرتوهای نور ، شاخه هایی با هم در وصال ، رسالت من اینه که بعد از تغذیه از نور و تغذیه شدن به خُشکی ها برم ، دانه دار باشم تا از من رویانیده گردد . برنا از فرشته پرسید میتونم ازش بپرسم که اون ذره ای که نزدیکشه چیه ؟ فرشته گفت حتماً میتونی بپرسی و همین الان پرسیدی و سپس در گوشِ برنا از جانبِ اون ذره ی قرین ۱۱ خونده شُد که من همتا و نظیر ، عدیل ۱۲ و جُفتِ اون دونه که الان بهش پی بُردی هستم ، تنها من با او و تنها او با من و بر عهد گردیده تا به ابد ، بر هم می‌بالیم ۱۴ و نباتاتی هم نسلمان میروید به استواریمان بر نِکویی بهشتی خُرم ، نگارین ۱۵ و اَلوان ۱۶ است ، همانا یافتنِ تو بسیار سهل نیست مگر جستجوگری مشتاق و صبور ، یافتن ما برای هم بسیار بغرنجو پیچیده ، هرچند هرگز درنیابی که تمام علم نزد عالمان به جهت هم جوریده شده تا مطمئن باشیم که فاسد و ضایع نمیرود ، مبادا بهشتی جاودانه نباشد ، حال اینکه اینجایی سپاس گذار که آیا سعادتمند نیستی که با جلبکی نوشکفته میپروری ؟ فرشته از این کلمات لبخندی به جهتِ خوشروییِ و ذوقِ زره گُفت ، دمید بر آب تا دور شوندو گفت آری برنا اینان دو جلبک بودند ولی تو ، آیا هستی ؟

برنا آسوده خیال و شگفت زده از اینکه چه جالب و دلنشین فرشتگان تنها می‌توانند سخنانِ هر شیء را وصف گردانند ، متوجه و غرق در واژگان ، بر نِکویی در کنکاش بود تا دریابد ، چونانکه شایسته ی اِدراک بودو گُفت ؛ حالا میفهمم که پیمودن این مسیر طولانی به این جهت بسیار ارزشمند بوده و هرچند توأمِ با چالش هایی گوناگون بوده ولیکن سماجت من به کلامی منتهی شد که ثمره اش دریافتنِ بهشتی غیرقابل وصف است ، همون‌طور که از کلام جلبک ها ، درختانِ استوار بر آن وصف گردید و معطوفتر به فرشته گفت میشه اون جایی که میگفت رو ببینیم ؟ جلبک ها چطور درخت میشن ؟ فرشته در جواب گُفت اگر میخوای از جلبک ها فراتر رو دریابی ، لازمه بیشتر بی آموزی تا مایه ی اطمینان بشه برات ، کوفته نباشی اگر بودی بیارامی و یومِ بعد از ابتدا تا شمرده شمرده ، با صبر و به سببِ رسیدن به بهشت دقت و دوام داشته باشیو دریابی و مطمئن باش که می‌برمت اونجا تا عجایبی بسیار شگفت‌انگیز ببینی .

 

 

 

۱ طائر : پرواز کننده ، پرنده ، طیور .

۲ لُجه : عمقی از سطح دریا که تاریک است ، میانه ی دریا .

۳ مرکب : هرآنچه بر آن سوار میتوان شد .

۴ مُرید : پیرو و شاگردی که بر اُستاد خویش یاری دهد و مُزدِ آن بالغ شدنش باشد . 

۵ : کُتل : یه مقدار از هرچیزی که مثل کوه و تپه روی هم تل انبار شده بشه .

۶ آذرگون ؛ آتشگون ، شعله ور و آتشین ، به رنگ آتش 

۷ اخگر : آتش ، شعله .

۸ تحریض : سوق دادن ، ایجادِ میل و اشتیاق ، هدایت و تحریک کردن .

۹ نوشخند : خنده ای که از روی تمایل باشه و نتونی مانعش بشی . 

۱۰ نباتات : گیاهان . 

۱۱ قرین : انیس، محشور، مصاحب، مقارن، مقرب، مقرون، ندیم، همنشین، یار، بسان، سان، شبیه، عدیل، مانند، مثل، نظیر، وش، همال، همتا .

۱۲ : عدیل : لنگه و جفتی که در حینِ تفاوت در برابری باشد ، قرین، لنگه، مانند، مثل، نظیر، همتا 

۱۴ بالین : افتخار ، رشد ، بستر ، بالش ، بالندگی ، رویش

۱۵ نگارین : زینت یافته. مُزَیَن، منقش، منقوش، نقش دار، دلبر، محبوب، معشوق 

۱۶ اَلوان : رنگ ها، رنگارنگ، رنگین، ملون، نگارین، اقسام، انواع، گوناگون .