شاهزاده ای قصد عزیمت بر دیاری را داشت ، وزیر خویش را خواند و گفت جامه ای نامرئی برایم فراهم کن تا از گزند انسان شریر و گرگان در امان باشم . وزیر رفت نزد سیمرغ در کوهستان و گفت جامه ای میخواهم که چون در آن وارد گردی ، همانند پیکری باشد که قلوب انسان در بطن آن نهاده پس سیمرغ به وی آموخت و گفت این جامه تنها نزد خداوندگار دانایی‌ ، همانند بزری در دل زمین پرورانده میشود . وزیر رفت و چون بر وی اعلام داشت ، شاهزاده از دل خویش خداوندگار را طلب داشت و دو فرشته نزد وی حاظر آمدند و گفتند از تو سوال ها میپرسیم و به داوری تو را می‌سنجیم ، اگر دریابی کدام صحیح و کدام دروغ است آن جامه را بر تو مینهیم چراکه آن هنگام طریق رستگاری را دریافته ای . شاهزاده ایامی را به ایشان پرداخت تا دریافت که هر اندیشه دانایی محسوب میشود ولی هر اندیشه ی صحیح تعقل است و به جهت تعقل ، شناخت صحیح لازم است ، پس نزد حکیمان رفته حکیم شد و نزد دانشمندان رفت تا دانش ها بی آموزد تا توانست طریق رستگاری دو فرشته را برجای آورد پس جامه بر وی نهاده شد و از قصر خویش خارج و عازم سفر شد .  

یومی از بازاری شلوغ می‌گذشت و پنداشت که همگان وی را می‌بینند و هراسان شده گفت اگر انسان شریر در میان ایشان باشد چطور امن باشم ؟ سپس بر سوی جنگل تاریک شتافت تا به کلبه ای رسید و خداوندگار شناخت را دگر باره در دل خویش خواند و گفت تو مرا فریب دادی و اما آن دو فرشته نیامدند ، برنایی که تاج پادشاهان بر سر داشت بیرون آمد و گفت ؛ کلام تورا شنیدم و میدانم که حاجت تو چه است ، یادآور که نه فقط شاهزادگان بلکه بسیاری درستکاران و بزهکاران هم این جامه را طلب میدارند و یا والیان ایشان بر وی می‌نهند ولی بدان که خداوندگار شناخت بسیار با عادلان خو دارد ، اگر بر تن بدکاران باشد ، جامه ی ایشان را برمیکند تا نصیب گرگان شوند و اگر بر تن درستان باشد ایشان را به حکمت خود فرا میخواند تا بالغ گردند . شاهزاده با خشم گفت تو از من چه می‌دانی که مگر اندکی هیچ خطا در زندگانی نداشتم ولی اکنون در بازار بودم و همگان مرا دیدند و قصد دارم از کوهستان گذر کنم و درندگان نیز مرا می‌بینند و از ایشان در امان نیستم . برنا که تاج بر سر داشت گفت ، نه بر تو میگویم که در بازار تورا نمی‌دیدند ، بلکه به جهت تو که شاهزاده ی ایشان هستی بر یکدیگر نظر می‌داشتند ولی تو میپنداشتی که تورا دیدند ، بدان که چون عادل باشی ، تنها فرشتگان خداوندگار قدرتمند که اجرام آسمانی و زندگان را در اعماق تاریک دریاها خلق داشته تورا حافظ هستند و اکنون خشمگین هستی و عادل نیستی چراکه به سببِ حاجتی که خود در دل از او طلب داشتی تا عازم دیار پادشاهان ثروتمند و توانا بروی ، بر من خشمگین شدی ، و چون مسیر برایت مهیا گردید و طریق دانایی را آموختی ، باورمند نیستی و چون من نزد تو بازهم حکمت می آموزم تا در بند افسونگران نابینا نشوی ، بر من نیز خشم میگذاری و آیا تو عادل هستی ؟ خصمان شاهزاده فروگذار کرده و چون به تأمل بنشست به خشمش به فروتنی مبدل گردید و گفت اکنون در میان دو دیار هستم ، نه میتوانم بازگردم و نه میتوانم به آن دیار بروم چراکه هراسان گردیدم و هر دم نگران میشوم . همین هنگام فرشته ای عظیم از فراز کوه ها نزد ایشان فرود آمد و گفت که بود که در دل خود از من دانایی و جلال و شکوه را طلب داشت ؟ که بود که در مکتب حکیمان و دانشمندان وارد گردید و چهار یوم را به سرانجام نرسانید تا بالغ و به کمال رسد و رها داشت ؟ که بود که خواهان ثروت و توانگری میگردد و اما تاب آفتاب درخشان و سردی کوهستان را ندارد و کیست که اینان را که جمیع شایستگان طلب می‌کنند را میخواهد ؟ پادشاه برنا فریاد کشید و گفت من نیز همانند این شاهزاده هستم و مدتها در کلبه ی میان این جنگل اسیر شدم ، او نیز نزد من رسیده و همانان را که تجربه داشتم بر وی خواندم پس فرشته ی مقرب گفت کیست که در دل خود گفت دانایی‌ و توانگری فراوان به تنهایی نیکو نیست و برای وی سختی ها به جان میخرم و چون اکنون او که هم اهل خویش است را دریافته ولی به سببِ اینکه میبایست صبر می‌داشته خشمگین است ؟ پس هیچ کلامی دیگر از شما پذیرفته نیست پس هیچ مگویید که اکنون نزد شما هستم و میگویم هرکه بخواهد وی را از این جنگل تاریک رها میدارم ، همانند آنکه از خفتگی و کابوسی شوم بیدار و رها شود و خودتان تصمیم بگیرید که خواهان بازگشت و یا سعود هستید ، سپس بر شاهزاده روی داشت و گفت اگر طریق دانایی صحیح را برجای آوری و بر پادشاه برنا روی داشت و گفت اگر به جهت مهیا داشتن زمین ها به جهت صناعت و کشتی ها به سببِ تجارت و نیرومندان به جهت پاسداری برجای آوری ، این طریق سعود برایتان است و چون بر اینان باشید ، از انسان شریر و درندگان در امانید چراکه خِرد و قدرتمندی نزدتان و تنها نیستید و کمتر به جامعه ی نامرئی می‌پردازید و این تصمیم با خودتان است که با یکدیگر ، چون هم نوعو وافیِ کمال و سعادت یکدیگر هستید بپیمایید و یا جدا از هم و به پیش بروید و طریق تعادل مرا آموخته ، بیشتر بیاموزید و هر دم طعم رستگاری را یادآور گردیده ، بچشید و از فتوحات خویش جشن بگیرید و به جهت سختی ها قوی‌تر گردید و یا به گذشته بازگردید که من از آینده و سعود بر شما می‌خوانم ولی از عقب رفتن نه چراکه آنرا خودتان میدانید و به هر روی خداوندگار بخششگری شما را رها نمی‌دارد چراکه عادل میباشید پس چون بر آینه مینگرید ، تأمل کنید و خودتان تصمیم بگیرید که من وعده ی یاری بر وی که عادل و رسیدن به آنچه خواهانش است را اینچونین یادآور شدم ، همانا بر مسیر و طریقش و سختی ها نیز . چون کلام فرشته تمام شد هر دو از خواب برخاستند ، گویی به جهت آنچه خواهانش بودند و مسیری که میبایست در طول ایام بپیمایند آگاه شده بودند پس یادآور بر آن سرنوشتی که بر آدمی اعطاء میشود و آنکه خود خواهانش می‌باشند سپس شماری باورمند و به طریق صحیح در تلاش و برجای می آورند و سرانجام به مقصودشان میرسند و شماری رها ، شماری به نیکترین اوضاع و سریع و شماری با سختی و کُندی .