با یاد و تمنای یاری از یگانه پروردگار بی‌همتا و (صمد) و تمام اهل درستی و نیکی و حق و عدالت با عقاید و آیین های گوناگون 

جنگ میان دو قبیله ی ناجیان و منجیان و ترک سوگند به جهت ایشان که با آنها عهد باشد 

دیاری بود آنچونان آرام که گویی قطره ای آب در آن نمی‌بارد تا آرامش را معدوم گرداند ، میوه و ثمره یِ آن اقلیم نبود که خواهانی داشته باشد و مهیا نبُوَد ، هیچ هجرتی نبود و هیچ میهمانی ، هیچ امواجی نبود و ساکن هیچ جزیره ی مکشوفه در دریا تا به جهت حیات بر آن هیجانی باشد . تا آنجا که کاروانی بر آن دیار گذر داشته ، بر ایشان از آبادانی و چگونگی دیگر شهر های جهان سخن گفت پس بسیاری در اندیشه شدند که چرا اینان که گفتند و نیکو دریافتیم در میان ما نباشد و چرایی هایی بسیار تا مدتی گذشت و شماری از برنایان و توانگران عزم داشته جویا شدند که بزرگان و والیان دو قبیله بر ایشان مانع شده گفتند شماری از شما جوان و شماری صانع و شماری داوران و شماری راهنمایان این مردم هستید اگر رها کنید و بروید خطرها بر سر راهتان فرود آید چه ؟ اگر در میان بزرها و درختان ایشان بلا و آفت باشد ، به اینجا آورید چه ؟ اگر مزارع بدون کشاورز و رَهنوردان بدون راهنما به گَژی روند چه کنیم ؟! 

دلیرانِ قبیله ای گرد هم جمع شدند و گفتند باید راهی صحیح باشد پس حکیمان و دانایان را برگزیدند تا طریق ها دریابند سپس که کهنترین ریش‌سفیدان و مجربان و عاقلانِ برنا و پیر گفتند ما خود نیز بر این راه ها تابحال سفر نداشته و از تمامی آنچه مُحتمل است واقع گردد آگاه نیستیم ، شماری گفتند پس این تقاضای ما است که بدین جهت در کُتُب و از بزرگان دیگر دیارها پرس‌وجو کنید تا مسیر و طریق صحیح و ایمن را دریابیم . ایشان پذیرفته پس از مدتی داناییِ فراوان و اما نه کامل حاصل گردید پس جویندگان خویش را به جهت توانگری مهیا دریافته ، اعلام داشتند که ما عازم شده ایم ، نزد والادرجه ترین جایگاه قبیله رفته گفتند ؛ مَلِکِ دلاوران بر کمالِ این دیار مانع نشو و جان مارا در بند نکن و اسیر آرزوهایمان نشویم و همانا مَلِک سکوت داشت ، ایشان چون بانگ میزدند از میان قبیله ی غیر نیز دریافتند و ملکه ی ایشان که والادرجه ترین جایگاه بود نیز سکوت داشت پس ایشان جملگی خروش داشته بر راه شدند . مدتی گذشت و اهالی قبیله ی غیر بی تاب شده و ملکه دریافت که ایشان اندوهگین شدند پس بر مَلِک خصم داشته گفت نیمی از این مصیبت به سببِ مردمان تو است و مَلِک در پاسخ گفت چطور است که خیرخواهی چون تو بر مردمانش جبار بشود و رنج ایشان را تقصیر دیگری بداند ، چرا نمیپنداری که شاید دلیل ناراحتی و اندوهشان نزد ایشان باشد که با جان خویش عازم شدند ؟ مَلکه خشمگین تر شده و نزاعی میانشان ایجاد شد پس پیک عازم گردید تا بر مسافران خبر دهد و چون نزد ایشان رسید ، دریافت شماری اسیر شدند و به کُندی پیش میروند همانا برآشفته هستند ، نامه را داد و دانایی از میانشان گفت بر نامه اتکا نکنید و بازنگردیم بلکه بر اسیر شدگان در تلاش باشیم و تو برو و بگو ایشان اسیر شدند تا مایه ی انصراف ایشان از نزاع گردد و نگو که ما از پیمودنِ این مسیر منصرف نمیشویم . چاپار بازگشته و گفت اگر کلام من را دروغ می‌پندارید خودتان به آنجا بروید پس ملکه باور داشت و همان هنگام نزاع را ساکن گردید چراکه پنداشت مردمانش دیگر خواستار سفر نمیشوند . ایامی گذشت و ملکه شماری از اهالی را محزون دریافت و چون مجدد قصد کرد نزد مَلک برود ، بر وی خشمگین شده گفتند تو قبیله را از سفر بازداشتی با اینکه هیچ یک نگفتیم ما خواهان سفر هستیم ولی چون بی تابی و اندوهِ به سبب کمی را در میانمان دریافتی ، به جدل حکم کردی و اگر آنچه در راه پرخطر بر ایشان حادث نشده را خود با قبیله ی دوستِ کهن ایجاد می‌داشتی آیا عدالت است ؟ حال بدان که ما نیز همانند ایشان اسیر شدگان هستیم و چون تورا به جهت تقدس و نیکویی بسیار والا دریافتیم هیچ شکوه نداریم ولی آیا انصاف است که مجدد به نزاع برخیزی ؟ ملکه سکوت داشته و ایشان نیز آرام شدند . پیک دگرباره نزد رهنوردان رفت و دریافت که شماری از اسیران آزاد شدند و کاروان بر راه است پس گفت شادمان باشید که نزاع خاموش شده و بسیاری با شما همدلند . پس بدانید که اکنون دیگران رنجور هستند و به تلاش شما رستگاری حاصل میگردد . اهالی کاروان چون اینرا شنیده ، قلبشان از محبت و ازخودگذشتگی مللو شُد و بدون تأمل گفتند در تاریکی برو و بر ایشان بگو ما تا بحال به سببِ خویش آرزومندم بودیم و اکنون به سببِ شما نیز ، پس دوچندان مشتاقیم . حکیمی از میانشان گفت اینکار را نکنید چراکه شوق ایشان برمیخیزد ، و از صبرشان کاسته میشود ، بی تاب شده و می‌خواهند عازم گردند ، ملکه درمیابد و مجدد نزاع واقع میگردد . ایشان نپذیرفتند و گفتند اگر اینچونین بشود ، شماری بسیار بر ملکه بی اعتنا میشوند و جدال نمیشود ! حکیم بار دیگر گفت آیا شما از این مسیر منصرف میشوید ، اگر نه پس بدانید که ایشان نیز از قبیله ی خویش نمی‌گذرند و من آنچه میبایست را گفتم . بی تاب شدن گفتند پس بگذار ما نیز همان که باید را بگوییم ، سپس پیک عازم شده و رفت و به اهالی دو قبیله گفت که ایشان به سببِ شما سوگند خوردند ، اندکی گذشت و همان شد که حکیم گفته بود و چون نزاع ایجاد شد پیک خبر را نزد کاروان بُرد ایشان بسیار پشیمان شده و گفتند بازگردیم تا در نزاع ویران نشویم و دگرباره حکیم آمده گفت اندوه فراوان برای شما و اندوه فراوان برای ایشان و این کار را نکنید بلکه بگویید پیک بازگردد و در تمامی شهر بخواند که ایشان در دل آنچه بر شما سوگند داشتند را پس گرفتند ، به جهت شما نمی‌روند و به جهت شما بازنمی‌گردند و این عهد ایشان است که برجای می آورند ، شاید اینطور از خشمشان کاسته شود و نزاع خاموش گردد و ایشان بسیار اندوهگین شده گفتند می‌پذیریم و چون پیک دگرباره بازگشت ، ملکه با خشم فراوان گفت چنانچه صاحب قلبی بزرگ هستند می‌گذرم و اما اگر دگر باره جای پیمودن مسیر ، بر اندیشه ی مردمان من بدمند و خواهان این باشند که جای من حکمت دریابند و حکم کنند ، جای نزاع با ایشان با خودشان مواجه می‌شوم و من ولی مردمان هستم و راهنمای ایشان و در یوم اندوه ، ناجی ایشان و می‌دانید که اذن همراهی نمیدهم ، چراکه خواهان این هستند ولی ایشان نمیخواهند ! پس اهالی از این دردمند شده به فریادو خشم می‌رفتند که مَلک بر جارچی بانگ زده گفت که بگو ؛ اگر تمام است ، حال خاموش شوید ، اگر امضای ایشان را دریافتید پس مطمئن هستید ، امضای ایشان را دریافتید پس حال خاموش شوید تا راهزنان و دزدان را به جهت حیوانات بیابان و جنگل و خفتگانِ در غار و سران اسیر در تارها و مردمان صانع و تُجار و عالِم و دانشمند بیدار نداشتید .