با یاد و تمنای یاری از یگانه پروردگار بی‌همتا و (صمد) و تمام اهل درستی و نیکی و حق و عدالت با عقاید و آیین های گوناگون 

عشق و منطق ، روح و جسم در باب تصمیم و انتخاب 

در حقیقت عشق مثلِ درختیه که منطق شاخه های اونه پس هر تصمیم منطقی ، تصمیمیه که تحت شعاع مقوله ی عشق گرفته و البته به دو مسئله یادآور باشیم ؛

تعریف صحیح از واژگان و عشق که به معنای خواستن و جاری بودن به سوی هر مقصود و هدف صحیح که انتهایی براش معین و متصور نیست و طبیعتاً صحتش موجب این میشه هرچه بیشتر خواهانش باشیم . 

نکته ی دیگه اینکه اگر گاهاً تصمیمات احساسی ، نسنجیده و ناصحیحی که اغلب بهشون تصمیم غیر منطقی رو نسبت میدیم رو به عنوان تصمیم مبنی بر عشق تلقی کنیم ، باورمندم در اشتباهیم چراکه در واقع اون انتخاب مبتنی بر عشق و عشق واقعی که مطلقاً تصمیم و مسیر و مقاصد صحیحِ نبوده بلکه بر اساس گمراهی و ندانم کاریست و نه فقط در نهایت جاودانه و ماندگار نیست بلکه نیکو و مفید محسوب نمیشه . بنابراین نمی‌تونیم تصمیمِ نادرست و به اصطلاح احساسی ، بدون اندیشه و مقایسه و بدور از شناخت و معرفت رو به حساب عشق بگذاریم . شاید در نگاه اول بگیم این فقط یه اشتباهی در رابطه با تعیین واژه هاست و در واقع منظورمون همونِ که درسته ولی موضوع اینه که همون‌طور که یک فرد بدون شناخت نسبت به علوم مهندسی نمیتونه سازه ی مناسب بسازه ، ما هم بدون دانستن الفبای زندگی نمی‌تونیم سرنوشت عالی رو رقم بزنیم ! سه فرد رو در نظر بگیریم که بهشون پیشنهاد میشه به دو روش متفاوت صاحب میزانی دارایی بشن و دو پیشنهاد وجود داره . یک پیشنهاد اینه که به جهت چیدن میوه های ده درخت در روز ، یک سکه ی نقره دریافت کن و پیشنهاد دیگه اینه که به جهت چیدن میوه های پنجاه درخت در روز ، ربعِ سکه ی برنزی دریافت کن ولی برای پیشنهاد دوم یک مزین قائل هست که پس از هزار درخت ، می‌تونه صاحب ده متر زمین و یک نهال از میوه باشه . حالا بزارید یک پیشنهاد سوم هم به عنوان پیشنهاد فریبکارانه اضافه کنیم ، پیشنهاد سوم اینه که به جهت خوردن هر تعداد از میوه های باغات ، در انتهای سال دهم ، هرقدر سکه که بخوای بهت تعلق میگیره .

فرد اول حساب میکنه که با داشتن یک سکه ی نقره در روز می‌تونه بعد چند سال برای خودش و خانوادش خانه ای بسازه و در طول این مدت هم با این سکه های نقره نیازاتش برطرف میشه پس تصمیم منطقی می‌گیره .

فرد دوم حساب میکنه که شاید تا چهار سال نتونه صاحب بهترین خوراک و پوشاک باشه و تفریحات زیادی نداشته باشه و باید بیشتر کار کنه ولی پس از گذشت این مدت می‌تونه صاحب کلی زمین ، درخت میوه و درآمدی همیشگی و بسیار مطلوب بشه و بدون کارکردن زیاد روزانه ده سکه ی طلا داشته باشه. این هم میشه تصمیم مبتنی بر عشق ، منطق و تعقل .

تصمیم سوم و مرتبط با پیشنهاد سوم که گاهاً با عشق اشتباهش میگیریم میشه همون انتخاب ناصحیح .

مثال دیگر عشق و منطق رو میشه به روح و اشیاء در عالم نسبت داد ، در واقع ارزش روح که جمیع جانداران رو سوا داشته ، ارزشی والاست که از سوی خالق عالمین اعطا میگردد و البته که هرگز این معنای بی ارزش بودنِ هر شیء و اشیاء نیست چراکه جسم همین موجود جاندار از اشیاست . 

بدیهی که وقتی در باب علوم ریاضیات وارد مشویم ، اکثراً پاسخ مسائل برامون چالش برانگیز و گاهاً بسیار سخت و حتی با کلافگی توأمِ ولی در باب فلسفه ، گویی فیلفوسان از اینکه پاسخ تمام مسائل را دانسته یا به سرعت پی می‌برند به نوعی کسل میشوند با تمام این تفاسیر یک پرسش از این جمله سوالات مبنایی هست که میتونه بسیار متفاوت و شاید بی‌بدیل باشه و اون پرسشی معروف درباره ی روحِ جانداران زندست !