با یاد و تمنای یاری از یگانه پروردگار بیهمتا و (صمد) و تمام اهل درستی و نیکی و حق و عدالت با عقاید و آیین های گوناگون
حکایت نامه ؛ ابراز پشیمانی و زاریِ شاگرد حکیم به جهت تصدیق نیکان
روزگاری یکی از شاگردان حکیم در میدان شهر بانگ میزد که ای مردمان من در گذشته فرزندی بودم که والدینم را بسیار خوشنود نمیساختم ، از ارزشمندی دانش و اهمیت پیشه و کارِ مفید در زندگانی اینچونین آگاه نبودم . روزی والدم گریسته در دل خویش به سببِ رستگاری و شوکت برای آرزو داشت و مُنجی آنرا شنید پس نزد سیمرغ ( خداوندگار ) فرستاده و به شاگردی حکیم درآمدم . ایام نکوهش و غلامی اَم ( فردی که به سبب کمال نزد عادلی خدمت میکند ) که تمام شد ، بسیاری دانایی و مهارت آموخته ، نزد دیگران ارجمند شمرده شدم و ایام گذشت تا آن هنگام که از سختیو ضعفو خستگی بود و یا از سهل انگاریو سستی و شقاوت ، مدتی بر گودالی گرفتار شدم . دیگران دیده شماری میگفتند این فرد از خوبان بود ، عدالت کجاست که در این گودال گرفتار شده پس باورشان از سیمرغ ( خداوند ) و حکیم ، به بدی بازمیگشت و شماری دیگر میگفتند اینکه از پیروان طریق خوبان بود سرانجامش اینچونین گردید ، پس آن طریقه ای نیکو نیست . و اما بانگ زده میگویم که هرچند در زنج بوده ، باشم ولی از حکیم هیچ غیر از صحت درنیافتم ، پس مبادا وی به سببِ من نزد شاگردانشان کمتر از آنچه حکیمُ العزیز ( عزیز ؛ صاحب شناخت بر صفات فراوان و حکیم ؛ دانا و صاحبِ حکم ها ، حکمتها و چراییهایی ) که آنچه الغاب اوست شمارده شود و مبادا مردمان بپندارند که سیمرغ ( خداوندگار ) ، ناشایست پروردگاریست .