با یاد و تمنای یاری از یگانه پروردگار بی‌همتا و (صمد) و تمام اهل درستی و نیکی و حق و عدالت با عقاید و آیین های گوناگون

حکایت داد و بانگِ بی جای امین 

پادشاه فردی از معتمدان خویش را خوانده گفت ؛ ته بوته ی انگور سیاه به تو میسپارم ، برای ده کودک بی سرپرست است و در تمام این سرزمین هرچند انواعی از انگورهای سیاه باشد ولی نظیر اینان نیست چراکه امراضی خاص را شفا میبخشند پس بسیار ارزشمند و گرانقیمت هستند . آنگاه که این ده طفل بالغ شدند به ایشان واگذار تا از آن بهره‌مند گردند ولی به هیچ کَس تا آن هنگام نگو چراکه دزدان در برابر تو جمع میشوند و به تنهایی نمیتوانی مقاومت کنی . آن فرد پذیرفته و رفت ده بوته ی انگور را در حیاط خانه ی خویش پنهان داشت .

چند روز بعد همسایه ی خویش را دید که در حیاطش انگور سیاه کاشته و چَرخُشتی جلوی خانه بنا داشته و بانگ میزند تا انگور بفروشد پس با خود اندیشید شیطان از این قضایا آگاه شده و به این سبب انگور سیاه نزد همسایه ی من گذارده تا به جهت داد و فریاد وی دزدان از او باخبر شوند و چون در صدد دزدی از حیاط او بیاید ، به حیاط خانه ی من نیز آمده اینان را ببرند ، پس آشفته و خشمگین گردیده به سرعت نزد او رفت و گفت این چه جرم است که میکنی ، حقا که تو یار و اهلِ شیطانی ! اگر فردا بازهم انگور بفروشی مراعات تورا نمیکنم ! همسایه با شگفتی تبسم داشت و سپس به خنده درآمده گفت سال‌هاست تورا میشناسم و هرگز از تو اینچونین مزاحی ندیده بودم . پس وی که دریافت همسایه جدی نیست نزد حکیم رفت و گفت موضوعی است که به تو نمیتوانم بگویم ، چراکه عهد کردم به هیچ کَس نگویم ولی حاجتی از تو دارم که به همسایه ی من بگویی دیگر انگور سیاه نفروشد . حکیم دانا ابتدا اندیشید و سپس گفت اگر انگور زرد بفروشد چه ؟ او گفت هیچ مخالفتی ندارن فقط انگور سیاه نفروشد ! حکیم گفت آیا با کسب او مخالفی و یا تو انگور سیاه می‌فروشی و او مانع تو شده ؟ گفت نه دلیلش چیزی دیگری است که نمیتوانم بگویم ولی میدانم این از سوی شیطان است که بر همسایه ی من چیره گردیده . حکیم بازهم چندین سوال دیگر پرسید و سرانجام گفت ؛ ای برنا من نمیدانم در دل تو چیست ولی چون تورا به نیکی میشناسم میگویم « آنچه را تو در دل داری ، در دل توست ، همانا آنچه در نهانِ خانه ی خویش می‌پرورانی ، در نهان خانه ی توست پس اینچونین بانگ نزن که تنها از بانگِ توست که دیگرانی که نمیخواهی دریابند ، آگاه میشوند » و « بدان که شیطان بر همسایه ی تو غالب نگردید ولی بر تو چرا ! چه بسا که انگور های سیاهِ همسایه ی تو غلاف و پوششی به جهت پنهان داشتن تو باشد »